محمد معین در روایت شرح حال دوران کودکی و نوجوانی خود به ورود روسها به رشت پرداخت و نوشته است: اولین بار طیاراتان را در فراز هوا به پرواز میبینم. به یرف آنها دراز بکن م.
0088 فره نگ0064 فارسی معقن ن را به جاگذاشته و در 53 سالگق رفته است.
او در یرح حالق که از و حقد، آذر ۱۳۴۸ ، گماره ۷۲) دوران کودک0064
*
اچ
وجود چیست و هیچ کدام؟
«در يبي عت
آیا فراموش کردهاید که از مراحل جمادی، نباتی و حیوانی گذشته در قطرههای لزج و کثیف گشته، آنگاه اندکاندک از کیفیات حیات جنینیت بهرهمند، از مراتب نطفه و عشق مضغه عبور کرده است.
آری آنوقت خانواده عبارت بود از پدر و مادر و جد پدری، عمو، من و برادر کوچکترم که بهترتیب ابوالقاسم – طلعت – محمدتقی – حسن و محمد و علی نام داشتیم که آن هیالاسماء سمیتموها کمتر خاطرهای از طفولیت در ذهنم است که معهذا آنچه را میپذیرد. در نظر دارم متذکر می
روزت
دیگر روز را بهخاطر دارم که در اطاق طویلسرای ما پدرم را نشستهاند که در تعقیب نماز ظهر و عصر دستان دستان خود را مخروطی شکل کردهاند به دستان خود ساختهاند و چیزی زیر لب ادا میکردند بعدها فهمیدم آیه الکرسی میخواند.
شبی را در نظر دارم که بین پدر و مادر کدورتی حاصل شد و کار به مشاجره کشید.
دقگر روز به عيادت پدر مرق
*
اندکی بعد (درست پنج روز) جسد پدرم در نظرم مجسم گرت که پارجۀ سفیدق سر تا
این استآنچه که از
جد بزرگوار قیی خ محمد تقی
همه یکس سقرایی نیست که جام گوکران رابق
0
جدم دو بار مرا بخواند نرفتم (درین هنگامه ۶ساله بودم) بار سیم مرا طلبید چند مرا نزد او بردند حضرتش مرا به حیاط بیرونی منزل یکی از همسایگان فرستاد.
¿
مي
هنوز تذکار آن جوان ناکام مردان خیران دیق را
سالها بگذرد از قته فره اد
وقتق در حقای برونی
بگذر قتيمت بنامند –تويتت م
|
کودک محزون صبر کن: محمد یتیم محمد امین خواهد شد.چون به منزل رفتم جنازه پدرم را برده بودند و جدم در حیاط به حالت غشوه افتاده بود. آمد او را به اطاق بزرگ منزلمان بردند سرش برهنه و معمولاً به حال اغماء بود.
غم مخور دیری نپاید که از شدت هیجان عاطفههای بکاهد وحدت محنتان پذیرد زیرا مرور زمان عواطف را کم و بیش از حد تغییر شکل داده و از بین میبرد.
او بود که بعده ا من و برادر مرا به جاق
درین بین مجاهدان سابق به امر و نهی میپرداختند – جنگلیان (به ریاست میرزا کوچک خان) اعمال نفوذ میکردند – انگلیسیان در شهر و اطرافش سنگربندی کرده بودند.
امنیت، اسمی بیمسمی بود مفهوم وطن بهدرستی در اذهان جایگزین نشده بود.از ایران جز نامی بیش از بقیه نمانده بود.
اقام تحقیل ل
در همین اوقات به مکتبم فرستادند. پول بي بيت رق مي
درست بهخاطر دارم متکائی را که به جهت خوابیدنم به مکتب فرستاده بودند، حضرت استاد با اثاثیه دیگر برداشته و غایب شد هر چند تفحص کردند نیافتندش ناچار به مکتب دیگرم سپردند. به فلکها بسته میشد.سر یکی از اطفال را مینگرم که از بالای طاقچه بشکست فلکه میکند.به دارم معلم چوبی را برای تنبیه به دهان شاگردان فرو برد و بیرون آورد. پسر را نجات بخشید – اینها برای چه بود؟ تربیت!!!
یکشنبه را در نظر دارم که به واسطۀ اصوات مختلف و غوغاهای متفاوت یکباره از خواب پریدم تمام اقوام را میبینم از خواب برخاسته و با نگرانی شدید بهنحوی گریه میکنند. آمد.در طول اطاق طویل ما میدوید داد میکرد.استغاثه مینمود.کمک میطلبید و از جدم جویای چاره بود. دقگر از رفقاق وارد قد، با
جدی حاضر نمق
ساعت مقارن نصف شب بود یکی از اقوام مرا بر دوش خود گرفت در بین راه، زنان پابرهنه، مردان سربرهنه، اطفال سهساله و چهارساله ضجه کنان و شتابان کودکان دیده میشدند. جنینهائی از مادران بیچاره درین شب سقط شدند.چقدر از همین بینوایان در رودخانههای بین راه غرق شدند.
در همین آن، در نمایشگاههای پاریس و لندن هزاران نفر خانمهای دلربا و جوانان زیبادست در آغوش یکدیگر به رقص مشغول بودند.
نعمت من عم چراست درقا درقا محنت مفلس چراست ککتی کرتی
بگذریم و بگذریم چند روزی در آن ده بودیم یک روی خبر مهمانان عزیرتر از میزبان متجاسرین روس وارد ده شد. باری ما به جنگل رفتیم.
دست تضرع چه سود بند محتاج را وقت دعا با خدا وقت کردم در بغل
ازین ده نیز به ده دیگر نزد یکی از اقوام رفتیم.پاسخی چند در آنجا بودیم.بعد وارد رشت شدیم.اهالی رشت در بسته به روی خود از مردم به سر میبردند و کمتر پای از خانه بیرون میرفتند.من نیز ناچار خانه را ترک نمیگفتم صدای گلولههای تفنگ، مسلسل، توپ و… در فضای طنینانداز بود. به دقوار و پن جره حاق ایاق مااتابت کرده و حقتق زقاد در ما تولقد کرده بود.
در همین ایام بود که اولین بار طیارات خارجی را در فراز هوا به پرواز دیدم. سوق من نارن جکپرتا بخواهد قد و آنان مرا با
خلاصه این دوره به پایان رسید.دقیقاً دولتی به رشت وارد شد.آری خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.
دورۀ فترت به انتها رسقد.
اطلاعات پ0064ام