دعواهای واقعیِ یک خانواده معمولی در تلویزیون!

دعواهای واقعیِ یک خانواده معمولی در تلویزیون!

سریال پایتخت برای خانواده های معمولی است؛ خانواده ای که در آن خبری از پدر همیشه فهیم و مقتدر مادر همواره فداکار و ساکت و بچه های ناسپاس ولی در آخر متنبه نیست. همه با تمام خوبی ها و بدی ها خودشان هستند. خانواده ای معمولی که یک سکانس ۴ دقیقه ای از بحث و دعوایشان آنچنان در فضای مجازی وایرال می شود که اکثر افراد با آن همذات پنداری می کنند چون درد را از حالت شخصی و خجالت آور خارج کرده و آن را به یک درد جمعی و قابل حرف زدن تبدیل می کند. یک دعوای معمولی برای خانواده های معمولی!

به گزارش مجله آنلاین باوجود اینکه طی ۷ فصل گذشته از سریال پایتخت این اولین باری نبود که شاهد دعوای دایی و خواهرزاده ای بین «نقی» و «بهتاش» بودیم اما  دعوای ۴ دقیقه و ۳۰ ثانیه ای قسمت نوزدهم فصل هفتم جور دیگری بر دل مخاطب نشست. سکانسی که مخاطب می توانست به هر دو طرف حق بدهد و یا خودش را جای آنها بگذارد. سکانسی از یک دعوای خانوادگی میان دو نسل که درباره مشکلات و چالش هایشان صحبت می کردند و به نوعی هر کس به دنبال مقصر برای چالش ها کمبودها و ناکامی هایش می گشت. این سکانس پر از احساسات ناب و بدون تکلف بود چیزی که چندسالی است در سریال های امروزی کمتر دیده می شود. این سکانس به جای شعار دادن در یک لحظه ساده ولی عمیقِ خانوادگی تمرکز کرد و همین باعث شد مردم بتوانند خودشان را به جای بازیگران تصور کنند.

در واقع وایرال شدن این سکانس و صحبت های زیاد درباره آن در فضای مجازی و حتی زیر پست های اینستاگرامی بازیگران این سریال به نوعی همذات پنداری مردم با «نقی» و «بهتاش» بود. دو نفر که نماینده مردم معمولی در این سریال هستند. نقی یک آدم معمولی است. یک پدر با غرور اشتباهات و دغدغه های روزمره که سعی دارد کاری کند تا خانواده اش زندگی خوبی داشته باشند مشابه خیلی از پدرهای دیگر که قرار نیست همیشه هم خوب و عاری از مشکل و خطا باشند. بهتاش اما نماینده نسل جوان تر و پر از آرزوهای بزرگ است که گاهی به دنبال میان بُر برای موفقیت می گردد با ناکامی هایش دست و پنجه نرم می کند و همین باعث می شود تا مخاطب او را بفهمد و درک کند. 

در همین راستا دکتر مرجان علی قارداشی – روانشناس – در گفت وگوی تفصیلی با مجله آنلاین به تحلیل این سکانس رفتار و کنش آدم های قصه و علت استقبال مردم از آن پرداخته است. 

بهتاش؛ نماینده نسل قربانی توهم و بدون پشتیبان واقعی

او معتقد است این سکانس یکی از نمونه های بسیار قوی و واقعی از درامی است که کاملاً با روان جمعی جامعه ایران هم راستا است و می گوید: می توانیم از دو لایه روان شناختی و اجتماعی به این سکانس بپردازیم. بهتاش نمادی از نسلِ سوخته قربانی توهم و بدون پشتیبان واقعی است. او نماینده نسل جوانی است که با هزار رویا بزرگ شدند اما در واقعیت زمین خوردند. دل پُری دارد که فقط به خاطر شکست خوردن نیست بلکه احساس فریب خوردگی می کند و در جمله اش رو به نقی که می گوید: «تو همه اش بهم توهم دادی که یه چیزی ام ولی آخرش هیچی نشدم» نشان دهنده همان شکاف بین رویا و واقعیتی است که در زندگی خیلی از جوانان وجود دارد. بهتاش از توهم حمایت حرف می زند و نه خود حمایت چون در ذهن او نقی که نماد نسل قبلی است نه تنها کمکی به او نکرده بلکه یک امید واهی هم به او تزریق کرده است. 

این روانشناس می گوید: بهتاش به دلیل فاصله چیزهایی که از موفقیت به او گفته بودند و آنچه که برایش رخ داده است مدام این سوال را دارد که «من تقصیر دارم یا همه منو گول زدن؟» و چون برایش سخت است که خود را مقصر بداند مخاطب سریال جمله «همه منو به فنا دادن!» را از او می شنود؛ جمله ای پر از خشم که نه تنها متوجه جامعه است بلکه به آدم های نزدیک اش هم ربط پیدا می کند. بهتاش با پدیده مهم «توهم تحقق نیافته» دست و پنجه نرم می کند. یعنی خودش هم مطمئن نیست واقعاً می توانست موفق باشد یا نه ولی چون یک زمانی دروازه بان خوبی بوده چون شنیده «تو استعداد داری» از خودش هویتی ساخته که بر پایه ی آنچه می توانست باشد شکل گرفته نه آنچه که هست. وقتی آن هویت به خاطر شکست بیماری یا بی پولی از بین می رود کل شخصیت او متزلزل شده و به همین دلیل به اطرافیان اش حمله می کند. چون نمی خواهد قبول کند «خودِ واقعی اش» شکست خورده است و ترجیح می دهد بگوید: «اگه اون جوری که گفتین بودم چرا کمکم نکردین؟»

این سکانس نه قهرمان ساخت و نه ضدقهرمان و می گوید: این سکانس فقط انسان را با همه شکست ها فریادها و زخم هایش نشان داد و در فرهنگی که همیشه می خواست آدم ها یا «قدیس» باشند یا «گناه کار» این سکانس یک اتفاق بزرگ بود.

او ادامه می دهد: از طرفی بهتاش با بحران هویت مردانه هم روبرو شده است. او در جامعه ای بزرگ شده است که به او گفته اند مرد بودن مساوی است با نان آور بودن قوی بودن موفق بودن و… درحالی که اکنون نه پول نه شغل و نه حتی سلامتی کاملی دارد؛ پس حس می کند “هیچی” نیست. این احساس پوچی فقط با پرخاشگری انزوا و غر زدن تخلیه می شود. چون شاید به عنوان یک مرد یاد نگرفته است چگونه آسیب پذیر باشد و بگوید: «کمک می خواهم.»

نقی؛ نمونه ای کلاسیک از مرد سنتی ایرانی 

این روانشناس «نقی» را شخصیتی نمادین از نسل قبل قربانی فداکاری و فشارهای بیرونی می داند و ادامه می دهد: نقی خودش را قربانی شرایط می داند. نماد یک نسل کارگر خانواده محور وفادار و فروخورده است که می گوید: «من نرسیدم به رویاهام چون باید خرج خانواده رو می دادم». حرفی که بهتاش درکی از آن ندارد چون احساس می کند این حرف ها به نوعی منّت گذاشتن است و این نقطه دقیقا همان جایی است که تضاد عمیق بین دو نسل به اوج می رسد.

علی قارداشی نقی را نمونه ای کلاسیک از یک مرد سنتی ایرانی می داند و می گوید: این شخصیت فکر می کند باید قربانی شود تا بقیه زندگی کنند و این ذهنیت باعث شده است نقی همیشه خودش را سانسور کند. رویاها نیازها و خستگی هایش را نشان ندهد و این فروخوردگی یک خشم خاموش و یک حس باخت بزرگ برای او ساخته است. در واقع در چشم خانواده به عنوان یک قهرمان و در محله به عنوان یک پهلوان شناخته می شود اما برای خودش هیچ یک از این ها نیست و هیچ وقت هم فرصت نکرده است که فقط «نقی» باشد. نقی خودش را قربانی کرده است ولی هیچ وقت متوجه نشده است که این کار را با رضایت کامل ذهنی انجام نداده است پس در ناخودآگاه اش فکر می کند: «من از همه چیز گذشتم پس حق دارم مورد احترام و قدردانی قرار بگیرم» و وقتی بهتاش می آید و همه آن فداکاری ها را زیر سؤال می برد نقی شکسته می شود؛ نه به خاطر توهین بلکه چون احساس می کند همه زحمت هایش بی ارزش شده است.

دیوار بلند سوءتفاهم بین دو نسل

او می گوید: نقی بلد نیست با ضعف اش کنار بیاید و مثل خیلی از مردهای نسل قبل بلد نیست بگوید: «من شکست خوردم. من نتونستم» و به جایش می گوید: «مجبور بودم. خانواده رو باید می چرخوندم. من خودم رو فدا کردم». او از زبانِ قربانیِ شریف استفاده می کند چون نمی تواند مستقیم به شکست اش اعتراف کند درحالی که برای بهتاش این ها فقط «منت گذاشتن» به نظر می آید و اینجاست که دیوار بلند سوءتفاهم بین دو نسل شکل می گیرد.

این روانشناس تاکید می کند: درون نقی یک زخم عمیق از نرسیدن به قهرمان واقعی شدن زندگی مد نظر و آرامشی که دلخواهش بود وجود دارد. اما غرور جلوی نشان دادن زخم را گرفته و اجازه نمی دهد که به بهتاش بگوید: «شاید حق با توئه. شاید منم اشتباه کردم.» نقی خسته است. نقی متعلق به نسلی است که تمام جوانی اش را داد ولی آخرسر نه خودش به چیزی رسید و نه توانست نسل بعد را نجات بدهد.

هیچ کس برنده نیست!

او می گوید: در نهایت سیلی فهیمه به بهتاش در انتهای سکانس نمادی از انفجار عاطفی است. زدن سیلی نشان می دهد مرز نهایی تحمل این شخصیت که احتمالا از مدت ها قبل شاهد این نوع بحث های کلامی بوده به پایان رسیده و نوعی از خشمِ ناشی از دیدن دعوای این دو نسل است. آن سیلی می خواهد نشان دهد که هیچ کس واقعاً برنده این قصه نیست. 

علی قارداشی دلیل هم ذات پنداری مردم با این سکانس را در چند مورد خلاصه می کند و ادامه می دهد: افراد زیادی مانند بهتاش توهمِ حمایت را تجربه کردند رویاهایی داشتند که به آنها نرسیدند و شاهد منت گذاشتن نسل قبل از خود بودند. این سکانس نشان می دهد وقتی حمایت واقعی جای خود را به حرف و وعده می دهد جوانان تا چه حد سرخورده می شوند. از طرف دیگر وقتی نسل قبلی نتواند درد خود را درست منتقل کند هر صحبتی ممکن است به سوءتفاهم ختم شود و در نهایت وقتی هیچ کس به حرف دیگری گوش نمی دهد خانواده بدون اینکه قدرت پشتیبانی داشته باشد به صحنه ی درگیری تبدیل می شود. 

یکی از مهم ترین اثرات پنهان اما عمیقِ چنین سکانس هایی فعال کردن گفت وگویی است که سال هاست در خانه ها خاموش مانده. این همذات پنداری درد را از حالت شخصی و خجالت آور خارج کرده و آن را به یک درد جمعی و قابل حرف زدن تبدیل می کند؛ چون یک مدل گفت وگو پیش روی مخاطب می گذارد که حتی اگه پر از داد و بیداد باشد به دو نسل نشان می دهد که میتوان صحبت کرد

او به نقش «غرور» و «زخم خورده بودن» در رابطه بهتاش و نقی اشاره می کند و می گوید: بهتاش پر از خشم است اما پشتِ این خشم یک زخم بزرگ از احساس بی ارزشی وجود دارد. او حس می کند هیچ کس واقعاً برایش ارزش قائل نبوده و فقط یک سری حرف قشنگ شنیده است. غرور او اجازه نمی دهد ضعف اش را نشان بدهد پس این خشم تبدیل به حمله به نقی می شود. از سوی دیگر نقی هم غرورش با «قهرمان بودن» و «ستون خانواده بودن» گره خورده است اما واقعیت این است که او هم زخمی است. شاید جوانی خودش را در بهتاش می بیند؛ جوانی که به رویاهایش نرسیده است اما چون بلد نیست از جایش بلند شود و بگوید «آره شکست خوردم» همه چیز را با «من فدا شدم» توجیه می کند. در واقع هر دو زخمی اند ولی هیچ کدام بلد نیستند زخم خود را نشان دهند.

لحظه ی تَرَک خوردن سکوتِ سنتی

این روانشناس از سیلیِ مادر به عنوان «لحظه ی تَرَک خوردن سکوتِ سنتی» یاد می کند و اضافه می کند: در فرهنگ ایرانی مادر اغلب نقشِ میانجی خاموش را دارد که کمتر قضاوت می کند و بیشتر تحمل. ولی این جا فهیمه هم دیگر تحمل اش تمام می شود اما آن سیلی فقط برای دفاع از نقی نیست بلکه بیشتر برای شکستن این چرخه ی تکراری بین نسل قبلی که مدام می گوید «فدا شدم» و نسل جدیدی که می گوید «پس چرا هیچی نشدم؟» و هیچ کدام هم حرف طرف مقابل را درک نمی کند است. آن سیلی می خواهد بگوید: «بس کنید. همه مون باختیم حالا دنبال مقصر نگردین.»

علی قارداشی سیلیِ مادر به فرزند را فراتر از یک حرکت فیزیکی می داند و می گوید: آن سیلی یک فریاد است که می خواهد نشان دهد این مادر بین دو نسل گیر کرده است. یک طرف پسری ایستاده است که به دنبال تحقق خودش است و خشمگین و پر از عقده و بی اعتمادی است؛ یک طرف هم برادری ایستاده که بیشتر فداکاری کرده ولی پر از حسرت و ضعف پوشی است و حالا فهیمه نمی تواند کامل طرف هیچ یک را بگیرد و تنها یک فشار روانی عظیم را تحمل می کند.

روابطِ به ظاهر سرِ پا اما خالی از عشق

او معتقد است که درد این سکانس عمومی است چون یک دردِ آشناست و اظهار می کند: جوان هایی که با هزار آرزو به صفر می رسند بزرگترهایی که فکر می کنند هر اتفاقی که برای خودشان نیفتاده به خاطر فداکاری بوده و در نهایت خانواده هایی که به جای گفت وگو فقط محلی برای «مقصرسازی» است. در فرهنگ ما خیلی وقت ها «محبت» با «کنترل» و «فداکاری» با «منت» اشتباه گرفته می شود و همین جا است که روابط در حالی که به ظاهر سرپا هستند اما از عشق خالی می شوند.

او به ورود هما به این دعوا و حمایت او از نقی اشاره می کند و ادامه می دهد: هما با یک جمله خیلی ساده ولی عمیق می گوید: «قضاوت تو از نقی فقط یه بُعدشه. اما برای ما نقی آدمیه که واقعاً ایستاد جنگید نذاشت ما کم بیاریم. اون قهرمان ماست حتی اگه برای تو نباشه.» این جمله مهم است چون بهتاش دارد از بیرون به نقی نگاه می کند از نگاه یک نسل بعد یک جوان آرزو بر باد رفته اما هما از دیدن شکست و مقاومت هر روزه نقی صحبت می کند و اینجا یک برخورد بین اسطوره اجتماعی و قهرمان خانوادگی اتفاق می افتد. این دیالوگ تعادل سکانس را حفظ می کند. اگر فقط بهتاش و نقی حرف می زدند دو نسل بودند که همدیگر را درک نمی کردند اما هما با این جمله یک زاویه ی سوم هم اضافه می کند که قهرمان بودن فقط روی سکو نیست و قهرمانی در دوام آوردن هم خلاصه می شود و این شاید مهم ترین پیام پنهان سکانس باشد.

اهمیت فاصله گرفتن از نشان دادن تصویر «ایده آل زده» از خانواده ایرانی

او ساخت و پخش این سکانس از رسانه رسمی را به نوعی تابوشکنی می داند و می گوید: تا چند سال پیش ساختن تصویری «ایده آل زده» از خانواده ایرانی خط قرمز رسانه رسمی بود. ولی حالا این تابو شکسته می شود چون مردم دیگر زندگی «آرمانی سازی شده» سریال ها را باور ندارند. پس وقتی یک سکانس مشابه دعوای نقی و بهتاش را می بینند انگار یک آینه مقابلشان گذاشته شده است. از طرفی با قدرت گرفتن شبکه های اجتماعی و پلتفرم های شبکه نمایش خانگی مردم دیگر محدود به تلویزیون رسمی نیستند. آنها سال هاست روایت های واقعی تر را در سریال های خارج از تلویزیون دیدند. پس تلویزیون هم برای اینکه از قافله جا نماند باید روشن تر صادق تر و واقعی تر سریال بسازد.  

علی قارداشی ادامه می دهد: از طرفی بخش مهمی از عوامل ساخت سریال را افرادی از دهه های پنجاه شصت و هفتاد تشکیل می دهد؛ یعنی دقیقاً همان نسلی که با زخم هایی مثل نقی و بهتاش بزرگ شده است پس روایتشان دیگر نقاشی آرمان شهری نیست بلکه روایتی از تجربه ی زیسته ی خودشان است.

برخورد دهه هشتادی ها با سکانسِ دعوا

او درباره اینکه آیا دهه هشتادی ها هم با این سکانس همذات پنداری کردند یا خیر؟ معتقد است: برای دهه هشتادی ها خانواده دیگر «مرکز مطلق» نیست.
بسیاری از دهه هشتادی ها از بچگی در فضایی رشد کردند که خانواده سنتی تر دچار فروپاشی شده بود یا حداقل مرجع کامل نبود. برای این بچه ها اینترنت دوست ها شبکه های اجتماعی حتی یوتیوبرها مرجع های مهم تری نسبت به پدر و مادر بودند. پس این درگیری دایی و خواهرزاده یا این سیلی مادر به پسر ممکن است برای آنها بیشتر مثل یک تئاتر احساسی نسل های قبلی به نظر برسه تا چیزی که خودشان مستقیماً آن را درک کرده باشند. اما دهه هشتادی ها هم با اشکال دیگری فشار موفق نشدن مقایسه شدن با دیگران و بار توقع خانواده را درک می کنند.

او ادامه می دهد: دیگر کسی به آنها نمی گوید «تو حتماً باید مهندس یا فوتبالیست بشی» اما ممکن است زیر فشار این باشند که «حتماً باید موفق باشی دیده بشی پول دربیاری وایرال بشی…» و این جا یک اتفاق جالب برای ارتباط با سکانس شکل می گیرد؛ دهه هشتادی ها ممکن است تجربه نقی و بهتاش را نداشته باشند اما آن را حس می کنند. حس فشار قضاوت تنهایی و سکوت.

او معتقد است که این سکانس نه قهرمان ساخت و نه ضدقهرمان و می گوید: این سکانس فقط انسان را با همه شکست ها فریادها و زخم هایش نشان داد و در فرهنگی که همیشه می خواست آدم ها یا «قدیس» باشند یا «گناه کار» این سکانس یک اتفاق بزرگ بود.

فعال کردنِ یک گفت وگوی خاموش خانوادگی

علی قارداشی همچنین می گوید: یکی از مهم ترین اثرات پنهان اما عمیقِ چنین سکانس هایی فعال کردن گفت وگویی است که سال هاست در خانه ها خاموش مانده و وقتی یک سکانس دقیق و انسانی ساخته شده باشد بیننده با خود می گوید: «انگار یکی بالاخره گفت اون چیزی رو که من سال ها دلم می خواست بگم ولی نتونستم.» این همذات پنداری درد را از حالت شخصی و خجالت آور خارج کرده و آن را به یک درد جمعی و قابل حرف زدن تبدیل می کند؛ چون یک مدل گفت وگو پیش روی مخاطب می گذارد که حتی اگه پر از داد و بیداد باشد به دو نسل نشان می دهد که می توان صحبت کرد حتی اگر سخت و تلخ باشد یا حتی اگر در آخر به گریه ختم شود. این درحالی است که خانواده های زیادی پیرامون چالش ها گفت وگو نمی کنند چون حرف زدن صحیح را بلد نیستند. در حالی که این سکانس ها نوعی جرقه برای یاد گرفتن همین مدل صحبت کردن هستند.

انتهای پیام

دکمه بازگشت به بالا